روایت یک دختر افغانستانی

یک دختر افغانستانی از چالش های زندگی در مهاجرت روایت میکند

من یک دختر افغانستانی هستم و اکنون همراه با پدر، مادر، سه برادر و دو خواهرم در جمهوری اسلامی ایران زندگی می‌کنیم. زندگی ما از سال‌ها پیش با مشکلات، تهدیدها و رویدادهای امنیتی بسیار دشوار همراه بوده و این شرایط تا امروز ادامه دارد.

پدرم سرباز قوماندانی امنیه ولایت هرات بود و در سال ۱۳۸۲ در بند سلما ایفای وظیفه می‌کرد. او در تاریخ ۴/۲/۱۳۸۶ هنگام اجرای وظیفه در ولسوالی گذره ولایت هرات، در منطقه سرک زیارتگاه، در حالی‌ که ملبس با یونیفورم پولیس بود، در کمین مخالفان دولت به‌شدت زخمی شد. پس از انتقال به شفاخانه حوزه‌ای هرات و سپس شفاخانه ایساف، به‌مدت ۲۰ روز در حالت کوما بستری بود. بعدتر به شفاخانه قول‌اردوی ۲۰۷ ظفر منتقل شد و امید زنده‌ماندنش کمتر از یک درصد بود. اما به لطف خداوند و دعای عزیزان، پس از یک ماه به هوش آمد. یک مرمی در بخش سیاتیک پای چپش باقی ماند و تا امروز نیز همان مرمی در پایش است و باعث ازکارافتادگی پای او شده است. سپس به دستور رئیس‌جمهور وقت، آقای حامد کرزی، برای تداوی به هند اعزام شد؛ اما به‌دلیل نداشتن هزینه کافی، درمان کامل انجام نشد.

مدتی پس از این حادثه، در تاریخ ۱۲/۵/۱۳۸۶، پدربزرگم ــ دگروال متقاعد ــ در روز جمعه هنگام نماز، در داخل منزل و در سن ۷۴سالگی توسط مخالفین دولت به شهادت رسید. در آن زمان پدرم برای تداوی در کابل بود و پس از شنیدن خبر شهادت پدرش، فوراً به هرات بازگشت. هنوز از مراسم فاتحه‌داری نگذشته بود که به‌دلیل شدت درد پایش دوباره به شفاخانه ۴۰۰ بستر کابل منتقل و بستری شد.

تنها سه ماه بعد، در تاریخ ۷/۸/۱۳۸۶، کاکایم که دگروال امر جنایی ولسوالی چشت شریف و سرپرست بند سلما بود، هنگام بازگشت از وظیفه، همراه با یکی از محافظانش در داخل منزل توسط دشمنان به شهادت رسید. پدرم با وجود بیماری و درد شدید، از کابل به هرات آمد و ما دوباره در غم و سوگ سنگین فرو رفتیم. این دوران برای خانواده ما یکی از تلخ‌ترین دوره‌های زندگی بود؛ از یک سو شهادت دو عضو خانواده و از سوی دیگر مشکلات روانی و معیشتی بازماندگان.

در آن زمان مادرم شاگرد صنف یازدهم بود، اما باوجود غم‌های فراوان، شب‌ و روز درس می‌خواند تا آینده فرزندانش را بسازد. پدرم دیگر قادر به کار و اجرای وظیفه نبود و به تقاعد سوق داده شد. با درآمد ناچیز تقاعدی، تأمین نیازهای سه خانواده ممکن نبود. مادرم در سال ۱۳۸۸ از صنف دوازدهم فارغ شد و در یکی از لیسه‌های ولایت هرات به‌عنوان معلم مقرر گردید. آهسته‌آهسته، با تمام سختی‌ها، دوباره زندگی را از نو آغاز کردیم.

پس از آن، کاکای کوچک من که جوانی خوش‌رفتار و موفق بود، در سال ۱۳۹۳ شامل کورس ساتنمنی اکادمی پولیس هرات شد و در تاریخ ۱۸/۴/۱۳۹۴ با درجه عالی و دریافت کارت هویت، کارت کابل بانک و امتیازات لازم فارغ گردید. اما تنها یک هفته پس از این خوشی، در شب ۲۷ ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۴، هنگام آمدن به خانه و در حالی‌که ملبس با یونیفورم نظامی بود، توسط مخالفین دولت به شهادت رسید. این رویداد بار دیگر خانواده ما را درغم فرو برد.

پس از آن، به‌دلیل تهدیدات شدید امنیتی، از هرات خارج شدیم و به خانه ماماهایم در کابل پناه بردیم. اما چون در کابل نیز امنیت برقرار نشد، مادرم ــ که یک معلم و فعال جامعه مدنی بود ــ تلاش زیادی کرد تا برای ما پناه و امنیتی پیدا کند. با وجود مراجعه‌های متعدد به سفارت آلمان، سازمان ملل و دیگر نهادها، هیچ جوابی دریافت نکردیم. پس از سقوط دوباره افغانستان به‌دست طالبان در سال ۱۴۰۱، به‌دلیل خطرات جدی جانی، مجبور شدیم همراه با خانواده به ایران مهاجرت کنیم.

در ایران نیز بارها به سازمان ملل و سفارت‌ها مراجعه کردیم، ثبت‌نام انجام دادیم، اما تا امروز هیچ پاسخی دریافت نکرده‌ایم. با وجود تمام مشکلات، همچنان با امید به زندگی ادامه می‌دهیم. اکنون من نیز مانند مادرم یکی از فعالان جامعه مدنی در ایران هستم و تمام کوشش من این است که آینده‌ای بهتر برای خواهران و برادرانم فراهم شود و بتوانیم دوباره زندگی امن و آرام داشته باشیم.

تمام مدارک، اسناد رسمی و عکس‌های مرتبط با حوادث دردناک زندگی‌مان موجود است و در صورت نیاز قابل ارائه می‌باشد. ما امیدواریم که صدای ما از طریق رسانه‌ها و نهادهای انسان‌دوست شنیده شود و بتوانیم به کمک شما به آینده‌ای روشن و امن دست یابیم.

نویسنده: هدیه شیرزاد

 

لینک کوتاه خبر:

https://csjao-b-afg.org/?p=10001

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

پربحث ترین ها

پیشنهادی: